جدول جو
جدول جو

معنی پوست انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

پوست انداختن
پوست از تن به در کردن، بدل کردن پوست مثلاً پوست انداختن مار
کنایه از کار بسیار سخت انجام دادن و از خستگی به ستوه آمدن
تصویری از پوست انداختن
تصویر پوست انداختن
فرهنگ فارسی عمید
پوست انداختن
(وُ دَ)
از پوست دررفتن. بدل کردن پوست چنانکه مار و زنجره. پوست از تن بدر کردن بعض جانوران چون مار و چزد (زنجره). منسلخ شدن. انسلاخ، سخت رنج دیدن. رنجی فراوان بردن برای نیل بمقصودی. تعبی سخت بردن در راهی یا کاری یا از شدت حرارت آفتاب. سخت تعب بردن از درازی یا سختی کار یا راه یا هوا: از گرمای امسال پوست انداختیم
لغت نامه دهخدا
پوست انداختن
سخت رنج دیدن، سخت تعب بردن از درازی راه
تصویری از پوست انداختن
تصویر پوست انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
دست به چیزی دراز کردن، به تندی و چابکی دست به سوی کسی یا چیزی بردن برای گرفتن آن، دست اندازی کردن
کنایه از مسخره کردن، ریشخند کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دی دَ)
قورت رفتن. بخود بالیدن. خودستایی کردن
لغت نامه دهخدا
(دَ پَ رُ تَ)
در تداول عوام و لوطیان، دعوی باطل کردن. بستن به خویش چیزی را از نیکی به دروغ
لغت نامه دهخدا
(تَ شُ دَ نِ سُ خَ)
مستقیم افکندن. مقابل کژ انداختن. مقابل کج انداختن. راست افکندن:
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی
تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست.
ناصرخسرو.
و رجوع به راست انداز و راست اندازی شود.
- راست درانداختن، انداختن بی کژی و انحراف. راست درافکندن
لغت نامه دهخدا
تصویری از غورت انداختن
تصویر غورت انداختن
دعوی باطل کردن چیزی را از نیکی یا بدی به خود بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورت انداختن
تصویر قورت انداختن
پارسی است غورت انداختن خودستایی کردن خودستایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
مسخره کردن ریشخند کردن ملعبه قرار دادن، شنا کردن سباحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غورت انداختن
تصویر غورت انداختن
((اَ تَ))
دعوی باطل کردن، چیزی را از نیکی یا بدی به خود بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قورت انداختن
تصویر قورت انداختن
((اَ تَ))
لاف زدن، ادعا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
((~. اَ تَ))
ریشخند کردن، به تمسخر گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
مصافحةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
Flirt
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
flirter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
флиртовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
छेड़खानी करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
چھیڑ چھاڑ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
পটানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
kutongoza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
flört etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
찝쩍거리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
いちゃつく
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
לפלרטט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
เจ้าชู้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
menggoda
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
flirten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
flirten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
coquetear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
flirtare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
flertar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
фліртувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
flirtować
دیکشنری فارسی به لهستانی