از پوست دررفتن. بدل کردن پوست چنانکه مار و زنجره. پوست از تن بدر کردن بعض جانوران چون مار و چزد (زنجره). منسلخ شدن. انسلاخ، سخت رنج دیدن. رنجی فراوان بردن برای نیل بمقصودی. تعبی سخت بردن در راهی یا کاری یا از شدت حرارت آفتاب. سخت تعب بردن از درازی یا سختی کار یا راه یا هوا: از گرمای امسال پوست انداختیم
از پوست دررفتن. بدل کردن پوست چنانکه مار و زنجره. پوست از تن بدر کردن بعض جانوران چون مار و چزد (زنجره). منسلخ شدن. انسلاخ، سخت رنج دیدن. رنجی فراوان بردن برای نیل بمقصودی. تعبی سخت بردن در راهی یا کاری یا از شدت حرارت آفتاب. سخت تعب بردن از درازی یا سختی کار یا راه یا هوا: از گرمای امسال پوست انداختیم
مستقیم افکندن. مقابل کژ انداختن. مقابل کج انداختن. راست افکندن: ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست. ناصرخسرو. و رجوع به راست انداز و راست اندازی شود. - راست درانداختن، انداختن بی کژی و انحراف. راست درافکندن
مستقیم افکندن. مقابل کژ انداختن. مقابل کج انداختن. راست افکندن: ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست. ناصرخسرو. و رجوع به راست انداز و راست اندازی شود. - راست درانداختن، انداختن بی کژی و انحراف. راست درافکندن